مدیریت یعنی : دو به شک زنگ میزنه میگه فلان کارگر چطوره؟ میگم کارش خوبه. میگه اخلاقی چطور؟ میگم من چیزی ندیدم و نشنیدم. میگه مهندس ح(مدیر کارخونه) زنگ زده و میگه فلان کارگر ، نیروی بدیه. توی جیبش چاقو داره، به خانمها بد نگاه میکنه!       بیرونش کنید!!!!     مهندس ز یه نفر رو معرفی کرده. اونو به جاش بگیرید!

 کلافه شدم.‌گفتم خودتون برید بررسی کنید. اما مگه نگهبانی صبح ها کارگرها رو نمیگرده؟ اگه چاقو همراهش بوده چرا همون لحظه بیرونش نکردن؟! 

****

 کارخونه یه ماشین سنگین داره که برا حمل و نقل برخی مومات استفاده میکنه. راننده ی این ماشین زیر نظر منه و یه آدم فوق العاده شوخ و شریه (دقیقا شر)!  

امروز اومده میگه : خانم مهندس برگه ماموریت منو بنویس فردا برم فلان جا! گفتم کسی به من زنگ نزده! گفت: اونا نمایشگاه هستند. من بهت میگم فلانی برا ما بار داره‌. خودم خبر گرفتم! بدون اینکه سرم رو بلند کنم  گفتم: کسی به من اطلاع نداده! میگه:پوووف! با آقای آ(مدیر تدارکات) زدید به تیپ و تاپ هم؟ جوابش رو نمیدم! میگه : خانم مهندس؟ راسته که اسم آقای آ،پویاست! با سر میگم آره! میگه: شوخی میکنی؟! آخه اون موقع که از این اسمها مد نبود. باور کن یه یدالله ای، مصطفی ای، جمشیدی چیزی بوده خودش اسمش رو عوض کرده! میگم برو پسر جون! برو خودتو با اون مقایسه نکن. اینجا از این اسما مد نبوده! 

میگه خانم مهندس! میشه اسم این آقای ز(مدیرمالی) رو برام در بیاری! فقط نگاش میکنم. میگه: فکر کنم اسمش عبدالناصری چیزی باشه. خیلی خسیس و ناخن خشکه! کمی چپ چپ نگاش میکنم و میگم برو بیرون تا کار دست خودت ندادی! میگه: برگه رو نمینویسی؟ خیره میشم بهش! میگه: چشم چشم. رفتم!

****

سر ظهر رفتم اتاق مهندس دو به شک.

میگه من امروز زودتر میرم! میگم باشه! 

دوباره میگه، کاری برام پیش اومده، فکر کنم باید زودتر برم.

میگم: خوب! 

میگه یعنی برم مشکلی نیست؟

میگم چه مشکلی! برید! ما که داریم کارهامونو انجام میدیم! 

میگه آهان یعنی بود و نبود من فرقی نمیکنه! 

میخواستم بگم مگه دیروز نبودی اتفاقی افتاده؟ سکوت کردم و رفتم برا ناهار!

وقتی برگشتم زنگ زده اتاقم و میگه: فلان کار رو انجام دادم. الان هم نمیخوام ناهار بخورم. دارم میرم. گفتم باشه ممنون! 

گفت: البته فرقی هم نمیکرد اگه نمیومدم! 

سکوت میکنم! 

دوباره میگه خوب من برم دیگه نه؟! 

گفتم: حالا کجا دارید میرید؟ 

گفت:اه کار دارم. ولم کن! 

گفتم: من که شما رو نگرفتم. خوب برید دیگه! 

میگه نمیدونم چرا از من عصبانی هستی. در هر صورت خداحافظ!

دلم میخواست خفه اش کنم!!!

****

خدایا شکرت که یه مشت خل و دیوونه دوره ام کردن و باعث میشن گاهی بخندم! 

خدایا شکرت که با وجود خستگی زیاد ،  تونستم برم دیدن فامیل مادرشوهرجان! 

ک مثل کارخونه!

داستانهای عیددیدنی

داستان دریا و یه آفتابه آب

میگه ,رو ,میگم ,  ,برم ,یه ,    ,میگه فلان ,به من ,نگاش میکنم ,کسی به

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آفتاب روزِ منو تو lofdenjex2020 میهن کتاب دانلود فایل های کمیاب خبر20 لطفا برای دیافت آخرین مطالب به سایت جدید کلام امامیه مراجعه فرمایید ekalam.ir هنرهای شخصی cookingfast وبلاگ مدیریت مالی -احمد سوری